خانه مسکونی فیلیپ جانسون - دفتر معماری آبان (3)

سیر تکوینی توقعات از نما

نابسامانی نماهای ساختمان های ما ریشه در عدم پاسخگویی مناسب به توقعاتی دارد که در طول تاریخ نسبت به نما ایجاد شده است . توقعاتی چون ، محافظت از ساکن در مقابل تهدید های خارجی ، ایجاد ارتباط میان درون و بیرون ، معرفی شخصیت و اعتبار مالک و طراح ، و بالاخره عدم تکروی و قبول مسئولیت در عضویت واحد بزرگتری بنام فضای شهری .

معماری همواره امری بسیار زیر بنایی ، شخصی و متأثر از کنش های فردی بود . ابتدا فضاهای آن ساده بود و عناصر نما نقش محافظ را داشتند . ایجاد زیبایی هدف نبود و تنها کارکرد ها بایستی به درستی وظیفه خود را ایفا میکردند . حتی « مصالح » یا « کیفیت » و مفهوم « زیبایی » آنها نیز نقشی نداشت و یا حداقل در الویت نبود .

مسلماً با گذشت هزاران سال بشر متحول ، و در معماری ساختارهای اجتماعی دخیل شدند . با گذر زمان « نما »  به نمادی از موقعیت های اجتماعی و نشان آور جایگاه ساکنان بنا مبدل شد.

هارایلد دایلمان در بررسی مختصر خود از نما به چهار عملکرد که از نما انتظار میرود پرداخته است.

  1. حفاظت
  2. ایجاد ارتباط
  3. معرفی
  4.  جزیی از یک فضای شهری

این توقعات در ظاهر دو به دو با هم در تضاد میباشند ، ولی در عمل نهایت هایی هستند که طراح میبایست سعی در ایجاد تعادل و آشتی دادن میان آنها داشته باشد.

نما به عنوان محافظ

ابتدایی ترین و حتی از لحاظ قدمت اولین وظیفه ای که نما عهده دار گردید ، وظیفه حفاظت از انسان ها در مقابل تهدید های بیرونی بود . تا زمانی که خانه برای ساکنین آن یک حفاظ بود و آن را برای محافظت در مقابل تهدید های بیرونی می ساختند ، نماسازی مفهومی نداشت .

به عبارتی میتوان گفت که ساختمان مسکونی دارای نما به معنای امروزین نبود، بلکه دیوار های ستبر و یک پارچه ای محصور شده بود که با حداقل منفذ به بیرون ،  بدنه فضای عمومی را شکل میداد .عدم وجود منفذ در نما اگرچه جلوی باد و باران ، گرما و سرما و نفوذ عوامل انسانی و حیوانی مزاحم را می گرفت ، ولی ساختمان را از نور و تهویه لازم محروم می کرد.

هرچه نیاز به این مواهب زیادتر شده و در نتیجه ایجاد روزنه در دیواره ساختمان افزایش یافت ، نیاز به پوسته سومی جهت حفاظت بیشتر گردید . بدین منظور انسان دیواری به دور خانه و آبادی خود کشید.

این پوسته امکان آن را می داد که گسترش فضاهای مسکونی در داخل « چهاردیواری اختیاری » و بدون پنجره به فضای عمومی شکل گیرد. افزایش تعداد واحد های مسکونی نیز به تراکم داخل باروی شهر یا روستا انجامید. خانه ها به اصطلاح درون گرا طراحی میشدند و آبادی ها ، تمرکزگرا و حول یک فضای اجتماعی میدان گونه ای به نام « محل تجمع» .

با گوشه نگاهی به تاریخ تمدن های نخستین ْ از چین و هند (موهنجودار) گرفته، تا ایران ، بین النهرین ، مصر، یونان و روم، به درون گرایی خانه های مسکونی پی میبریم. هرچند درون گرایی یکی از اصول معماری در خانه سازی کشورهای مسلمان نشین است، ره آورد اسلام نبوده و فقط توسط آن تثبیت و ماندگار شده است.

 

نما به عنوان رابط

با آن که نما موظف بود حائلی میان انسان و تهدیدات خارجی باشد ، ولی میبایست نقش رابط میان درون و بیرون ، خصوصی و عمومی را ایفا نماید . انسان نیاز به نور و تهویه داشت و محتاج ارتباط با طبیعت و جامعه بود . او میخواست گردش زمان و تغییر و تحولات اطراف خود را دنبال کند .

به همین خاطر نما ، تبدیل به رابط میان درون و بیرون شده ، باید ورود نور ، نسیم و مهمان را به داخل خانه تامین کرده ، امکان دید خوبی را به بیرون ایجاد میکرد، روزنه ها ( در و پنجره ها) به عنوان عناصری از نما این نقش رابط فیزیکی یا بصری و … را به عهده گرفتند.

در طول تاریخ اروپا پنجره نقش قابی را برای دیدن منظره بیرون به عهده گرفت و از بیرون نیز چشمان ساختمان و ساکنین آن به فضای شهری شد . تبدیل پنجره به رابط بصری میان درون و بیرون با خود مشکل دیگری به ارمغان آورد و پنجره را به مهم ترین عنصر انتقال مزاحمت ها از فضای بیرونی ( سر و صدا و  مشرفیت به ویژه برای طبقه همکف ) تبدیل کرد.

برای آن که ساکن بتواند ببیند بدون آن که دیده شود ، تمهیدات گوناگونی اندیشیده شد . محدودیت های فنی و فقدان مصالح مدرن ابعاد پنجره ها را در حد متعالی نگه داشت .

در مقابل برای حل معضل مشرفیت ، به بالا کشیدن ارتفاع کف پنجره به وسیله ی کرسی چینی ساختمان ، اختراع انواع شبکه و نرده و در نهایت تبدیل فضاهای بلافصل طبقه همکف به کاربری های غیر مسکونی ، پرداخته شد.

نیاز به نور بیشتر و تهویه بهتر از یک طرف ، و امکان تولید سطوح بزرگتر شیشه در قرون نوزدهم ْ باعث گردید که از اوایل قرن بیستم ، پنجره ها بزرگتر و جداره ها شفاف تر گردند.

 

نما به عنوان یک معرف

نما فقط یک محافظ و یک رابط درون و بیرون باقی نماند . از زمانی که لباس فرد ، معرف شخصیت وی پنداشته شد ، خانه نیز به مثابه” لباس دوم” میبایست معرف شخصیت ، ارج و مقام اجتماعی مالک خود باشد .

« در معماری غرب نما یا فاساد دارای حالت نمایش است . بدین صورت که در همان وهله اول کسی را که پشت آن زندگی می کند ، نشان می دهد. همه چیز معرف علامت و شخصیت خانوادگی است ، همه چیز طبقه اجتماعی و مالکیت صاحب خانه را نشان می دهد.»  انتخاب فرم چهارگوش جهتی را برای ساختمان به همراه آورد .

فرم سقف شیب دار و جهت های بالقوه گسترش ساختمان ، باعث گردید تا انسان غربی از چهار نمای بالقوه یکی را که دارای جبهه ای با اهمیت تر و امکان مشاهده و دسترسی بهتری بود اصلی محسوب کند و جبهه اصلی را در اروپا فاساد به معنای چهره نامیدند .

این واژه با آن که ریشه ای لاتین دارد ، ولی از اواخر قرون وسطی متداول شد . از این زمان ظاهر ساختمان که در برخی مواقع همکف آن را یک مغازه اشغال کرده و صاحب مغازه در پشت و بالای آن زندگی می کرد ، میبایستی چهره ای مشتری پسند داشته ، معرف شخصیت مالک خود باشد.

هرچند بنا با سلیقه و مهارت خود سعی در بهبود کیفیت فاساد می نمود ، ولی رسم خود نمایی معمار هنوز متداول نشده بود. به همین خاطر ساختمان ها ، هم زمان با تنوع شکلی نماهایشان ، با یکدیگر هماهنگ بودند.

ظاهرسازی هنوز در ابتدای راه خود بود و آنچه هنوز مجاز به خود نمایی نسبی بود ، کلیسا به مثابه خانه خدا بود . حتی ساختمان های عمومی دیگر مانند شهرداری و کانون گیلد ها ، از خود فروتنی نشان داده و به جلوه گری اغراق آمیز نمی پرداختند.

از دوران رنسانس تحولی جدید شروع به شکل گیری کرد که قرن ها بعد باعث معضل گردید . در آن دوران تغییری در نگرش معمار نسبت به نقش خود در طراحی و اجرای ساختمان به وجود آمد.

در دوران رنسانس مشتری های پولدار و اصلی معمار دیگر آباء کلیسا و هیئت امنای یک کلیسا نبودند . بلکه بورژواها ( تجار ، بانکداران و صنعتگران تازه به دوران رسیده ) نیز به صف مشتریان اضافه شده بودند . اگر ساخت کلیسا و نمازخانه ، نقاشی دیوارها و تندیس قدیسان ، در کنار اجر دنیوی ، اجری اخروی نیز به همراه داشت، در ساخت کاخ ها و ساختمان های خصوصی و عمومی ، اجر دنیوی میبایست خلاء اجر اخروی را نیز جبران نماید.

او نه فقط به امضای آثار خویش پرداخت ، بلکه آن ها را تبدیل به سابقه ای برای جلب مشتریان بیشتر و پولدارتر نمود. از این پس بنا میبایست معرف مهارت و هنر طراح و سازنده آن نیز باشد . از این طریق بسیاری از معماران ، با آثار ارزشمند خود شهره آفاق شده ، الگویی برای دیگر معماران گردیدند، تا با هنرنمایی خود ، طرح  ساختمان را به معرف خود تبدیل نماید. این رقابت در طول قرون چنان شتابی به خود گرفت  که امروزه به یکی از عوامل نابسامانی نماها تبدیل شده است.

دوران باروک و استبداد سیاسی ، هرچند وقفع ای در ابراز شخصیت معمار ایجاد کرد . ولی نتوانست ریشه آن را بخشکاند. معمار دوران باروک مردور و مطیع اوامر ملوکانه ارباب باقی ماند و تا بعد ها پس از برچیده شدن نظام اشرافی با سرعتی هرچه تمام تر جبران مافات نماید.

در دوران باروک ساختمان میبایست منحصراً معرف شخصیت و اعتبار مالک خود باشد و حتی اگر اعتبار زیادی باقی نمانده بود با جعل واقعیت ها ، اعتبار کاذبی فراهم گردد . اگر بودجه برای سنگ مرمر ، طلای کافی برای طلا کاری وجود نداشت، معمار می بایستی با نقاشی بافت مرمر روی گچ و زدن رنگ طلایی بر ستون ها و نرده ها ، جلال و شوکت کاذبی برای کارفرما تولید نماید . بدین طریق رسم نامیمون اغوای ناظر میان مالکان و معماران متداول گردید.

نما به عنوان جزئی از یک کل

پاسخگویی به سه توقع فوق ، در بهترین حالت ، بنایی خواهد بود با نمایی مقبول، ولی در واقعیت ، ما در فضای شهری ، با یک بنا و نمای آن رو به رو نیستیم ، بلکه ساختمان جزئی است از یک کل بزرگتر به نام فضای شهری ، زشتی اش بر کیفیت فضاهای عمومی تاثیر میگذارد و زیبایی اش منوط به هماهنگی با سایر عناصر آن مکان است.

ساختمان یک موجود منزوی و خود بسنده نیست که بتواند تمام توجه طراح و مالک را به خود جلب کند، عنصری از یک جامعه وحدت یافته باشد .

اغتشاش در منظر شهر پدیده ای نوین است . در دوران یونان و روم باستان ، به علت درون گرایی ساختمان های مسکونی و مصالح یکنواخت مورد مصرف در دیوار خانه ها ، فضاهای عمومی ، یک پارچه و یک دست به نظر می آمدند.

در دوران قرون وسطی ، با آن که نما ی اصلی یا فاساد به طرزی جاذب توجه طراحی می شدند ، نقش آن دکور پشت صحنه زندگی شهری بود و بافت ساختمان و نما عمدتاً بر اساس سرعت پیاده تنظیم می شد . شهروند دوران رنسانس نیز با آن که از خدا محوری به انسان محوری روی آورده بود ، ولی اعتقاد داشت ” که بر جهان و طبیعت نظمی حاکم است و او و خانه اش می بایستی به عنوان جزئی کوچک از جهان و طبیعت ، این نظم را پاس داشته ، هندسه پنهان را رعایت نمایند.”

در دوره باروک با آن که رسم خودنمایی و اغوای ناظر متداول شده بود ، ولی در آن زمان ساختمان خود را تابع فضای عمومی و بالاتر می دانست و به نفع کلیت از عزض اندام فردی خود داری می کرد . به همین خاطر نه فقط شاهد وحدتی در فضاهای شهری آن زمان هستیم ،  بلکه به نظر می رسد که کلیه ی نماها  در یک نمای واحد ذوب شده اند.

اغتشاش در نماهای ساختمان ها از انقلاب صنعتی و بیشتر از اواسط قرن نوزدهم شروع گردید . ازدیاد تنوع در مصالح و همزمانی سبک های مختلف جدید در کنار ساخت و سازهای عرف ، باعث گردید تا عناصر ناهمگونی در فضاهای شهری نمودار شوند .

انقلاب صنعتی و رشد سرمایه داری در اروپا بساط فئودالیسم را برچید ، ولی نه از برادری خبری شد و نه از برابری . آزادی به دست آمده نیز در قالب شرایط اقتصادی چنان مهجور ماند که اقلیتی کوچک به خرج اکثریت به ثروت ، سرمایه و قدرت رسیدند.

برداشت غلط از لیبرالیسم و و رشد سرسشام آور و به رویه جمعیت شهرهای صنعتی ْ نظام و ساختار متعادل شهر ها را به هم ریخت ” جری بیلدرزها ” پیدا شدند و فضای خالی حیاط های داخل بلوک را نیز با ساختمان پر نمودند .

محصوریت فضاهای باز ، از حیاط گرفته تا فضای شهری به مزر اشباع خود رسید . محلات غیربهداشتی و واحدهای مسکونی کم نور و بدون تهویه گردید. این معضل ضرورت دستیابی به راه حل و فرمول جدیدی را ضروری کرد.تاُمین نور ، هوا و فضای سبز سرلوحه فعالیت های فکری و عملی طراحان قرار گرفت. این شرایط باعث جنبش های اصلاح طلبانه ای، چون جنبش باغشهر شد که احسای تک خانه های منفصل از یکدیگر را در باغچه هایی سبز پیشنهاد نمود.

تغییر در ساختار فکری ، نمود خود را در برداشت و تصور از یک ساختمان نشان داد. در شهرسازی نوگرا،برداشت سنتی از خیابان، به مثابه فضایی محصور از بین رفت و ساختمان ها تبدیل به احجامی منفرد و منزوی گشتندکه در فضایی متداوم و لایتناهی ، چیده می شدند. ساختمان ها دارای حداقل چهار نما شده ، صحبت کردن از دو نمای اصلی و فرعی پوچ گردید.

پیشگامان معماری آن دوران ، ناگهان ساختمان را موجودی سه بعدی معرفی کردند که می بایستی از همه طرف قابل ادراک و تجربه باشد، آن ها از ( Rotated Façade  به معنای نمایی که به خاطر قابلیت چرخیدن عابر دور ساختمان ، می بایستی پیوستگی لازم را دارا باشد) صحبت میکردند.

نقاشی و مجسمه سازی مانند کاتالیزاتوری برای تبدیل ساختمان به یک مجسمه یا حجم منفرد عمل نمودند. آنچه در گذشته ، فقط برای چند نوع از بناهای عمومی و در موقعیتی خاص مورد استفاده قرار میگرفت ، به ساختمان های مسکونی نیز ، تعمیم داده شد. از این پس ، هر ساختمان از هر طرف قابل تماشا و تجربه شد، بناها به ضرر فضاهای شهری ، در فضاهای متداوم و بی کران قرار گرفتند.

ساختمان دیگر مانند گذشته ، بدنه یک خیابان یا میدان تصور نشد، بلکه توده ای از سطوح مختلف بودند که فضاییی را اشغال کرده بر اساس نقطه ثقل درونی خود ، تعادل حجمی مورد نیاز را ایجاد میکردند. فضاهای باز پیرامون ساختمان ها به صورت پارک تصور گردید. ولی در عمل ضعیف، بی تحرک و فاقد فرم و هویتی خاص طراحی گردیدند.

هرچند معماری نوگرا تا حد زیادی به اهداف اصلی خود ، نور ، تهویه و فضای سبز رسیده بود ، ولی به زندگی جمعی و فضای شهری لطمه های فراوانی وارد کرد. توجه بیش از حد به عملکرد و تک بنا ، باعث شده بود تا معماران حتی در طراحی نمای یک بنای میان افزا به ساختمان های اطراف و زمینه طرح توجه لازم را مبذول ننمایند. نتیجه کار اغتشاش فضایی و از بین رفتن حس مکان بود.

 

عکس ها

عکس ها

سایر نوشته ها

سایر مطالب وبلاگ